میگند قلب آدما اندازه مشتشونه ، ولی چطور یه دنیا مهربونی ، یه آسمون صداقت ، یه کهکشون محبت ، یه دریا عشق توی مشت تو جا شده ؟
دیوانه با چوب کبریت میخواست دریا را آتش بزند ، چوب کبریت سوخت ، دریا خندید ، دیوانه رفت ، فردا با لیوانی پر از آب رو به سوی خورشید .
نظرات شما عزیزان: